زائر بارانی ام آقا به دادم می رسی؟ بی پناهم،خسته ام،به دادم می رسی؟
گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟
از کبوتر ها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟
من دخیل التماس را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه زهرا به دادم می رسی؟
ولادت با سعادت سلطان ، امیر و ولی تعمت تمتم ایرانیان حضرت رهرا بر همه مبارک
از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم
تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم
گفتند غروب جمعه خواهی آمد
آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم
این جمعه هم گذشت و نیامدی
همه میگن :
شاید این جمعه بیاید ...
شاید...
بیاید و انتقام سیلی مادر بگیرد
بیاید و گوید به عالم که فقط :
حیدر امیر المومنین است
بیاید و عدالت بپا کند
اما ...
او آمده !!!
ما نیامده ایم !!!
با بی نمازی ، بی عفتی ، بی حجابی ، بی عدالتی ، نگاه به نامحرم و...
ما باید بیاییم
آری او آمده اما
گناهانمان اجازه دیدار نمیدهند
من میگویم :
شاید این جمعه بیایم...
شاید دل را پاک کنم ، به امیدش دیدارش و ...
شاید..